
-: نیستی ولی من هنوز در کنارم تصورت میکنم!:).. نیستی اما هرروز درکنارت میخندم!:)..چرا برنمیگردی؟:)...ولی باز هم ازت ممنونم... به خاطر کارهایی که کردی و کارهایی که نکردی!:)..ازت ممنونم..به خاطر حرف هایی که زدیو نزدی!:)...ازت ممنونم... به خاطر خنده هایی که کردی!:).. ازت ممنونم..که تنهام گذاشتی!:)... ممنونم فرشته ی بدون بالمن!:)»...
+: هیونگ... ساعت چنده؟!»...-: ۱٠ و ۴۷ دقیقه!»..+: سه دقیقه دیگه تنهام میزاره!:)»..-: اون گذشتس!..اون رفته!.. برنمیگرده!!.. سع دقیقه دیگه هیچ اتفاقی نمی افته!!»..+: بالاخره تو همون ساعت پیداش میکنم!:)»...-:متاسفم.. هیچ کارینمی تونم بکنم تا حالت بهتر بشه!!»...+: تو میتونی بری و پیداش کنی!.. میتونی من رو ببری پیشش.. تو درک نمیکنی!.. تو نمی فهمی داریچی میگی.. چون جایمن نیستی!.. چون تاحالا کسی تنهات نذاشته!!.. چون تاحالایه فرشته بدون بال ندیدی!!!»...-: فرشته بدون بال!؟... اون کسی بود که هرروز داشتی فح، شش میدادی!.. اون کسی بود که هرروز صداش میکردی بزغاله؟!.»..+: مهم الانه که صداش میکنم.. فرشته بدون بال!:).»..+: اونبرگشت!!!.. خودشهه!!.. پشت پنجرهه.. نگاشکنن.. هیووونگ.. باتوام!!»..-: کاش میتونستم کاری کنم برگرده!:)»..
+: من.. باید برم بیرون... بایدباهاش حرف بزنم!!.»...-: نمیتونی بری بیرون!:).. تا وقتی که کاملا فراموشش کنی!:).»... از اتاق بیرون رفت...صدای ضربه های محکمیکه به در میکوبید!.. صدای داد زدن اسمش..!!.. کاش میتونست برش گردونه... کاش میتونست ازش دلیل رفتنش رو بپرسه!:)... از پله ها پایین رفت.. سرش رو برد بالا و گفت:)
-: فرشته بدون بالی کهباعث شد یه ادم بیگناه توی یک اسایشگاه روانی بستری بشه!:).»
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عررر چقد احساسی مینویسی لامصببب🥲